دنیای تیره من
ﻫﺮﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؛ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؛ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺼﻪ ﻧﻨﻮﺷﺘﻪ ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ...
مــَن یــــه روزے دخــــترے بـــودَم کــه از تـــه دل مــے خَـــندیدَم...!!! مــــَن یـــه روز آروم تــــَرین اعــــصآب دُنیـــآ رو دآشــــتَم...!!! اکــــنون بــے آنکـــــه شآد بـــآشَــم نـــفس مــے کشَـــم... بـــے آنکــــه شآد بآشــــم زیــــر بآرآن رآه مـــی رَوم... بــے آنکـــــه شآد بآشــــم زنــدگــے مــے کـــــُنَم... دیگـــــرآن از کـــنآرم عبــــور مـــے کـننـــد... ســــرد و سنگـــــین... بــے آنکــــه نآمــــم رآ بــه خآطـــر بیآورنــد... جــورے عبـــــور مـــے کننــد کــــه
ﻫﺮﭼﯽ ﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺁﺑﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﻩ ﻣﺜﻼً ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﺂﺳﯽ ؟ - ﺁﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﺍﯾﻨﺠﺂ ﺧﻮﺑﻪ ﺑﺮﺁﺕ ، ﺭاﺣﺘﯽ ؟ - ﺁﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﺧﻮﺷحاﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠاﯾﯽ ؟ - ﺁﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﯽ ﺧﻮﺁﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ یه ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯿﻢ ، ﺩﻟﺖ ﻭاﺷﻪ ؟ ! ﺍﻭﻧﻮﻗتکه ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﮑﺸه داد ﻓﺮﯾاﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ! ﻧﻪ ! ﻧﻪ !......... ﺑﻌﺪﺍً ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﺘاﺭ ﺁساﯾﺸگاﻩ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻪ : ﺁﺧﻪ ، ﺑﺂ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺳﺮﺁﯼِ ﺳاﻟﻤﻨﺪاﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﻮال رو نباید ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ...
تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم
هیچکس مرا به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . ..
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم یک بهار یک تابستان یک پاییز یک زمستان را دیدی زین پس همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی ...
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیج
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم
حسادت” می کنم … به زوج های خیابان … به نیمکت های دو نفره … به “آینه ای” که هر روز در آن می نگری… و “حسرت” می خورم … این لقمه ها ی حسرت برای گلویم بزرگن.. خیلی بزرگ…
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا
می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای
موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به
یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! "
گویی مسابقه نفس است ..
امام محمدباقر(ع): اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ المُداعِبَ فی الجَماعَهِ بِلا رَفَث؛ خداوند عزوجل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند، دوست دارد .
میشـــــود کمـــی مـــرا بــ ـهــ یــــاد بیــاوریــ . . .؟
کمـــی
تــــــ❤ـــــــو را میــخ ـــــواهــد
ایــــن دلـــ زبـــان نفـــ ـهـ ــم
خدا در مکان های دور از انتظار
به دست افرادی دور از انتظار
و در مواقعی تصور ناپذیر
معجزات خود را به انجام می رساند.
برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد ...
همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست ...
خانمی می گفت: می گویند، سیاهی چادرت چشم می زند!
چشم آدمای حریص و نا پاک را ...
چشم را که هیچ! خبر نداری، تازگی ها دل را هم می زند!
دل آدم های مریض و نا پاک را ...
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست!
دست و پای بی بند و باری را می بندد ...
چادر برای کسانی هست که نمی خواهند عزت آخرتشان را به بهای نا چیز لبخند های هرزه بفروشندو
چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند ...
باید که راه فاطمه روشن بماند ...
زلال باش...
پرندگان به برکه های آرام پناه می برند،
و انسان ها به دلهای پاک...
چون دل های پاک همچون برکه های آرام اند
و دیگران بدون هیچ وحشتی به آن ها اعتماد می کنند...
دوتا رفیق عاشق یک دختر میشن دختره میگه من ۲ جام نوشیدنی برای شما میارم تو یکیش زهر ریختم . . . هرکس زنده بمونه اون با من ازدواج میکنه . . . رفیق اولی میخوره میگه : به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به عشقش برسه . . . رفیق دومی میخوره میگه : به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به عشقش برسه . . . بعد دختره یه پیک میخوره میگه زهر تو این بود ! میخورم به سلامتی این که رفاقت این دو رفیق به هم نخوره . . .
றiss joαη |